بنی آدم اعضای یکدیگرند
تمام فکرم به باز مانده گان زلزلهء هی تی است. به مردمی می اندیشم که در یک لحظه نه تنها همه هست و بود، بل نزدیکان خود را هم از دست داده اند. در یک لحظه زنده گی رنگ خود را کاملن تغییر داده است. دلم می خواهد فریاد بکشم. نمی توانم به آن ها کمک کنم، اما می توانم با آن ها اشک بریزم، می توانم در غم های شان شریک شوم.
سعدی چه خوب گفته است. انسان ها همه در درد هم دیگر شریک اند. نمی شود انسان های دیگر در عذاب باشند، اما ما شاد باشیم. یا همه شاد اند، یا هیچ کس شاد نیست. یا همه آرام اند، یا هیچ کس آرام نیست.
به سرنوشت کودکانی فکر می کنم که می پندارند کابوسی داشته اند؛ آن ها سرگردان دنبال پدر و مادر خود می گردند. به حال مادران و پدرانی فکر می کنم که، کودک شان در پیش چشم های شان می میرد. احساس می کنم با آن ها پیوندی دارم. احساس می کنم اشک های شان، اشک های من اند. سخت در تلاشم. می خواهم راهی بیابم برای این که اشک های شان، اشک هایم، نریزند.