یک معجزه
از افغانستان چیزی باقی نمانده است. او آخرین نفس هایش را می کشد. دیگر توان مقاومت را ندارد. او درد های زیادی را تحمل کرده و با رنج های زیادی مبارزه کرده است، اما امروز توان مبارزه را ندارد. ناتوان و بی چاره شده است. همه چیز دست به دست هم داده اند تا او را درهم بشکنند. سیل مصیبت ها و درد ها از چار سو به سوی او سرازیر شده اند. افغانستان دیریست که جامۀ سرخ به تن دارد، جامه يی که با خون فرزندانش سرخ شده است. او منتظر یک معجزه است. تنها یک معجزه می تواند جامۀ خونین او را از تنش بیرون کند. تنها یک معجزه می تواند ناراحتی ها و بدبختی هایش را از میان ببرد. تنها یک معجزه می تواند به لبهای فرزندانش لبخند بیاورد. افغانستان ناتوان و بیمار است، اما او با وجود ناتوانی های خود، امیدهای خود را از دست نداده است. او منتظر آن معجزه است، معجزه يی که به دست من و توست.