افغانستان به ما نیاز دارد
زهره بهمن خاموش است، اما لبخندی که بروی لبانش نقش بسته، درون مهربان و خوبش را نمایان می سازد. زیاد زیر تاثیر قرار گرفته ام. پرسش هایم کمی نامنظم اند، اما به حرف زدن ادامه می دهم. نمی خواهم ثانیه ها فرار کنند و نتوانم از بودن با او استفادهء کمتر کنم.
نخستین پرسشم این است که چرا و چه گونه به مسایل حقوق بشری علاقه پیدا کرده است. برای چند ثانیه سکوت می کند:" از حرفهای بسیار شخصی شروع شد. زمانی که من نتوانستم مکتب بروم و نتوانستم کارهایی را کنم که دختر ها در کشور های دیگر انجام می دهند. پرسشی در فکرم آمد. این که من چرا نتوانم درس بخوانم و چرا نتوانم مکتب بروم. همین پرسش ها باعث شدند به این فکر شوم که کاری کنم. برای کردن کاری در رشته يی، باید در آن عرصه معلومات و مطالعه زیاد داشته باشی و آن رشته را به صورت اکادمیک بیاموزی. من می خواستم کاری برای انسانها و گرفتن حقوق آنها کنم برای همین انتخابم حقوق بود."
همراه با زهره بهمن به سال ۱۹۹۸ می رویم. چیزیست مثل سفر زمان. در گفته هایش مرعوب نشده ام، اما مجذوب گفته هایش شده ام. در افغانستان طالبان حکمفرما اند. زهره بهمن، نوجوانیست ۱۵ ساله. به خاطر جنگ نمی تواند مکتب برود، نمی تواند درس بخواند. مکتب زهره بسته می شود. زهره همراه با خانواده اش به سوی پاکستان می رود. چشمهایش یادهای آن روز ها را به تصویر می کشند. می گوید: "در پاکستان بودیم. در خانه نشسته بودم و در فکر های خودم غرق. راحله هاشم، بانویی فعال در عرصه حقوق بشر، به خانۀ ما آمد. به سویم دید و گفت:" زهره، در خانه نشسته ای. چرا کاری نمی کنی؟" آن حرف بالایم تأثیر زیادی گذاشت. فکر کردم که باید کاری کنم، برای همین انجمن پیشرفت های مهارتی برای جوانان و اطفال را بنیان گذاری کردم. آغاز کارهایم همان بود."
زهره بهمن در پاکستان انجمن پیشرفت های مهارتی برای جوانان و اطفال را بنیان گذاری کرد و زمانی که به انگلستان رفت توانست با همکاری یکی از دوستانش انجمن دیگری را بنیان گذاری کند. انجمن جوانان، انجمنی است که جوانان را در راستای همکاری با کشور و مردم شان از راه های گوناگون تشویق می کند. او توانسته است با جمع آوری پول از مکتبها در انگلستان پروژه يی برای ساختن کتابخانه ها در افغانستان زیر دست بگیرد.
زمانی که زهره بهمن در سال دوم دانشگاه مشغول فرا گرفتن دانش بود مجبور شد برای تأمین مخارج تحصیلش کار کند. برای شخصی چون او چه کاری می تواند بهتر از کار کردن برای صلیب سرخ باشد؟ برای همین او برای مدت دو سال برای صلیب سرخ انگلستان کار کرد. همزمان با آن همکاری هایی با انجمن فیفا - انجمنی که برای تأمین حقوق سیاسی مردم کار می کند- و گلوبل رایتز داشته است.
بانو بهمن می گوید که اگر حقوق را بر نمی گزید، بدون تردید گزینش دیگرش ادبیات بود. او ادبیات را خیلی دوست دارد.:" هر انسان فقط یک بار می تواند زنده گی کند. اما وقتی کتاب می خوانی و در عمق ادبیات فرو می روی می توانی بار بار زنده گی کنی. می توانی در برگهای کتابها زنده گی کنی." بانو بهمن در پهلوی کارهای دیگر خود کتاب خواندن را فراموش نکرده است. در میان حرفهایش متوجه می شوم که به گابریل گارسیا مارکز علاقهء زیاد دارد. او از شیوه های جادویی و افسون کننده يِی که در داستان های مارکز به خاطر نشان دادن زنده گی به کار رفته اند، خوشش می آید. در پهلوی مارکز، کارهای تولسوتوی را هم می پسندد. ازش در مورد رمانهای خالد حسینی می پرسم. می گوید:" من، خلاف دیگران، طرفدار سرسخت حسینی نیستم. ویژه گی مهمی که کتابهای حسینی دارند همین است که به انگلیسی نبشته شده اند. حسینی مشهور است، چون افغانستان مشهور است. مردم غرب دوست دارند در مورد افغانستان بخوانند. بسا نویسنده های دیگر هم استند که بهتر از حسینی می نویسند. اگر نبشته های آنان به انگلیسی برگردانده شود مطمینن شهرتشان بیشتر خواهد بود."
زهره بهمن در پهلوی تحقیق های دانشگاهی و اکادمیک خود داستان هم می نویسد. داستانهای او انعکاس زنده گی دهکده نشینان اند. این که چرا در مورد دهات و مردم آن جا می نویسد اند اندکی برایم پرسش برانگیز است. وقتی ازش در این مورد می پرسم می گوید:" دوست دارم در مورد مردم دهات و زنده گی شان بنویسم. مردم شهر خیلی مصروف اند و زنده گی شان چون مردم دهات پر هیجان نیست. می خواهم با این داستانها افغانستان واقعی را نشان دهم. "
بهمن از خوابهای خود حرف می زند و از آرزویی که تا کنون بر آورده نشده است. با صدای آهسته میخندد و برای چند ثانیه به فکر فرو می رود:" چندی قبل زمانی که انتخابات ریاست جمهوری پاکستان بود، من آنجا بودم. زمانی که در انگلستان بودم هم چندین بار شاهد انتخاباتی بودم که نمی توانستم رأی بدم. حالا در میهن خودم استم. انتخابات نزدیک است و می توانم رای بدهم. رویایم به زودی به حقیقت می پیوندد." از صدایش شوق و هیجان می بارد.
در مورد دانشگاه امریکایی و دانشجویان آن حرف می زند. در لابه لای حرفهای خود می گوید:" می خواهم به دانشجویان بگویم که دانشگاه امریکایی را راهی برای بیرون رفتن از افغانستان نبییند. اگرهمه در صدد بیرون رفتن از افغانستان باشند پس کی این جا می ماند؟ جنگ سالاران و تفنگ به دستان؟ حتا اگر می خواهند بیرون از افغانستان برای تحصیل بروند باید برگردند. افغانستان ما، به ما نیاز دارد."
نمی دانم چرا ازش می پرسم کدام رنگ را دوست دارد. شاید در این مورد بیشتر از آن چه معمول است کنجکاو شده ام. زهره بهمن رنگ سبز را دوست دارد. رنگ چشمهایش، رنگ امیدهایش:" رنگ سبز با رنگ چشمهایم هماهنگی ویژه يی دارد و این هماهنگی برایم احساس خوبی می دهد."
فکر می کنم لحظات اندکیست که با زهره بهمن بوده ام، اما ازش تشکر می کنم و به سوی کتابخانه می روم؛ می دانم که برای بانویی چون او 40 دقیقه خیلی زیاد است. از این که توانسته ام با بانوی فرهیخته و هنرمندی چون او حرف بزنم شادم. چیز های زیادی را از او آموخته ام. از خودش، از حرفهایش و از کارهایش. زهره بهمن الگوی دیگرم شده است.