آبی ها و گلابی ها

نقش های جنسیتی بر هر جنبۀ  زندگی-از لباس پوشیدن گرفته تا شیوۀ حرف زدن و راه رفتن ما- تأثیر می گذارند. زمانی که یک کودک به دنیا می آید از رنگ لباسهایی که به تنش می کنند-آبی یا گلابی- می شود گفت پسر است یا دختر. همه این اصل ساده را می دانند. گلابی رنگ دخترانه و آبی رنگ بچه گانه است. اما چرا چنین است؟ چه چیزی گلابی را دخترانه و آبی را بچه گانه ساخته است؟ «دخترانه بودن» و «بچه گانه» بودن چی استند و چه گونه به وجود می آیند؟

در میان پژوهش های دیگر، پژوهش های نامدار بانو جین بلاک در فلم مستند «آبی ها و گلابی ها» به این موارد می پردازد. این تحقیق 25 ساله نشان می دهد که تفاوت ها در نقش های جنسیتی به نابرابری های جنسیتی می انجامند.

روان شناسان و پژوهشگران به این باور استند که رفتار های مستقیم و غیر مستقیم مردم استند که به کودکان هویت جنسیتی می دهند. بیولوژی تعیین شده است، اما نقش های جنسیتی تعیین شده نیستند. نقش های جنسیتی یاد گرفته می شوند. این که دختران با صدای آهسته تر حرف می زنند یا  آرام طبع تر از پسران استند، از خاطر این نیست که چنان به دنیا آمده اند. این رفتار ها کسبی استند و در نخستین سال های رشد و نمو آموخته می شوند.


پدر و مادر نخستین کسانی استند که کودکان از آنان نقش های جنسیتی را می آموزند. خیلی از پدران و مادران-خیلی وقت ها بدون این که خود بدانند- تعریف های واضحی از «زن بودن» و «مرد بودن» و این که آن ها چه گونه باید رفتار کنند، دارند.  و این رفتار ها استند که به ما همه چیز- از شیوۀ راه رفتن و حرف زدن گرفته تا نگرش به اجتماع و رفتار با مردم- را یاد می دهند.

از همان روز نخست تولد، پدر و مادر رفتار های متفاوتی با نوزادان دختر و پسر خود دارند. این به این معنا نیست که یکی از این رفتار ها خوب و دیگری بد است؛ حرف تنها در تفاوت ها در این رفتار ها است، تفاوت هایی که بعد ها شخصیت کودکان را می سازند. پژوهش ها نشان می دهند که اگر چه نوزادن  پسر  بیشتر از نوزادان دختر در خطر مردن و بیماری های دیگر در سال نخست زنده گی استند، پدر و مادر توجه بیشتر به نوزادان دختر خود می کنند. در ضمن، آن ها دختران خود را بیشتر نوازش می کنند و چون فکر می کنند دختران ضعیف تر و شکننده تر اند.

شیوۀ حرف زدن پدر و مادر هم با فرزندان شان فرق می کند. با نوازادن پسر طوری حرف می زنند گویی مرد بزرگی است، در حالی که با دختران با صدای کودکانه و واژه های ساده حرف می زنند. همچنان، هم پدر و هم مادر جمله هایی چون "چه قدر زیبا استی"، "چشم هایت چه قدر قشنگ استند" به دختران خود می گویند و از همان نخست آن ها را برای زیبایی های فریکی شان ستایش می کنند. در حالی که پسران جمله هایی چون "پسرم بزرگ و قوی شده است" را می شنوند.

کمی هم که فرزندان شان بزرگ تر شوند، پدر و مادر نمی خواهند دختر شان چیز های تازه را امتحان کنند، چون می ترسند مشکلی برایش پیش آید در حالی که از پسر خود توقع دارند بی ترس و ماجراجو باشد. پسران باید سرسخت باشند و احساسات خود را نشان ندهند. این به خاطری نیست که ترکیب بیولوژیکی پسران چنین است، به خاطریست که خواست ها اجتماعی که در آن زنده گی می کنند چنین است. اگر پسری گریه کند، مورد سرزنش قرار می گیرد و برای همین است که پسران زیاد گریه نمی کنند، نه چون که نمی خواهد بگریند، بلکه به خاطری که مجبور استند نگریند.

از سوی دیگر، سامان هایی که برای ساعت تیری کودکان خریده می شوند، خود در سازش و پذیرش نقش های جنسیتی دست دارند. کمتر وقت شده است که پدر و مادری برای پسر خود گدی یا برای دختر خود «موترک» بخرند. این حرف های هر چند کوچک، چیزهای زیادی به کودکان می گویند و در گوشه يی از فکر شان جا گرفته و چون تغییر دادن اندیشه هایی که در سن های خورد در فکر ما جا می گیرند خیلی دشوار و حتا ناممکن است، این اندیشه ها همیشه در ذهن کودکان زنده می مانند.
امری طبیعیست که کودکان، پدر و مادر، زنده گی آنان، دیدگاهایشان و شیوه های برخورد شان را الگو قرار می دهند. و چنین است که نگاه کودکان به پدر و مادرشان چارچوب اندیشه های شان را تشکیل می دهد. اگر دختری ببیند که مادرش کارهای اجتماعی می کند، می نویسد، یا ورزش می کند، ایدۀ او از «زن بودن» همین خواهد بود. اگر پسری پدر خود را در حال آشپزی ببیند، ایدۀ او از «مردن بودن» چنان خواهد بود. رفتار های پدران و مادران به حدی تأثیرگذار اند که معیار های «طبیعی بودن» هر چیز را در ذهن کودکان حک می کنند. پژوهش ها نشان می دهند که پسران مردانی که با خانم خود رفتار خوب نمی کنند، تقریبن همیشه کسانی استند که در آینده با خانم خود از خشونت کار می گیرند. و دختران زنانی که از خشونت خانواده گی رنج برده اند، در زنده گی آیندۀ خود با خشونت بر می خورند اما چیزی نمی گویند. این به خاطریست که آنان با معیار های نادرست «طبیعی بودن» روال آن چنانی زنده گی بزرگ شده اند.

نقش های جنسیتی در هر جا و در هر وقت برای ما معیار های درست بودن یا نادرست بودن کارها و رفتار های ما را می گویند. هرچند این نقش ها در خیلی موارد اندیشه های زنان را به زنجیر می بندند، در شماری از موارد برای مردان هم مشکل ساز اند. این نقش ها ما را در میان یک قطی نگه می دارند و به حدی در ژرفای اندیشه های ما جا دارند که حتا این که کدام رنگ را دوست داریم یا کدام رنگ لباس بپوشیم را باید از روی آن ها تعیین کنیم.

 

برای زنان قهرمان سرزمینم که برای آینده يی بهتر در تلاشند

اگر زن هستی، باید آرام بمانی. باید در گوشه يی بنشینی و با خاموشی هر چه می بینی را تأیید کنی. اگر صدایت بلند شود، اگر از حقوقت حرف بزنی، اگر کار کنی، پشتت حرف می زنند، می خواهند ترا بشکنند، می خواهند صدایت را، غرورت را سرکوب کنند. در سرزمین تو نادانی ات را ستایش می کنند. می خواهند ندانی تا چیزی نگویی. می خواهند صدایت را-حتا پیش از این که به گلویت برسد- خفه کنند.

آن ها بزرگ استند و قوی. و تو کوچک و ناتوان به نظر می آیی. هر واژه که از دهان آن ها بیرون شود می تواند زنده گی ترا تغییر دهد. یک واژه می تواند همه چیزت را از تو برباید. یک واژه می تواند ترا خورد کند و امیدت را از میان ببرد. واژه های آن ها قدرتمند استند.

اما تو باید مبارزه کنی. نباید بگذاری آن چه می گویند، آن چه می نویسند، ترا بشکند.  تو باید واژه های شان را ناشنیده و کارهای شان را نادیده بگیری و به مبارزه ات ادامه بدهی. باید مبارزه کنی چون هر قدم، هر واژه، هر کار تو است که آیندۀ دخترت را شکل می دهد. می گویند بزرگترین ناتوانی آن است که خودت فکر کنی ناتوان استی. دیگر چنین فکر مکن. دیگر هر قدمت را با ترس و لرز مگذار. دیگر واژه هایت را در ژرفای ذهنت گور مکن.

آرام نباش. حرف بزن، بنویس، مبارزه کن. واژه های آن ها قدرتمند استند ولی واژه های تو قدرتمندتر اند.

آخر این قصه به دست من و توست

می گویند امیدی باقی نیست. می گویند همه چیز نازیباست. می گویند همه چیز از میان رفته است. می گویند آینده يی در کار نیست. می گویند آیندۀ سرزمین من ویرانیست، تاریکیست، نابودیست.

نمی توانم بپذیرم. نه، نمی خواهم بپذیرم. نمی پذیرم.

هنوز امید است. تا زنده گیست، امید است.  نور از دوردست ها نمایان است. آینده روشنی است. آینده آبادیست، آینده آرامیست، آینده زیباییست. آینده به دست من و توست. آینده را باید ساخت.  آیندۀ من، آیندۀ تو، آیندۀ این سرزمین، را باید ساخت.

آخر این قصه به دست من و توست. بیا تا آخر این قصه را چنان که می خواهیم بنویسیم.

از هیبی تا هیپولیتا؛ روایت رمان های آنن ریور سایدنز

آنن رویر سایدنز نامیست آشنا برای همه- به ویژه زنان امریکای جنوبی.  او با شخصیت قوی و تابو شکن خود توانسته است الگوی خیلی زنان شود. سایدنز، هر چند در شهری کوچک به دنیا آمده و بزرگ شده است، با اندیشه های بزرگ و کارهای آزادی خواهانۀ خود توانسته است دل خیلی کتاب دوستان و آزادی خواهان را به دست آرد. نخستین کارهای آزادی خواهانۀ سایدنز-علاوه بر تابو شکنی در رفتن به دانشگاه- نوشتنش برای روزنامۀ دانشگاهش، آبرن، بود. زنده گی سایدنز تأثیر بزرگی بر کارهایش داشته است. در جایی که همه دختران 18-19 ساله عروسی شده بودند، او به دانشگاه رفت، نوشت، مبارزه کرد. در میان سال های 1950، درست زمانی که سر و صدای جنبش حقوق مدنی بلند شده بود، سایدنز در دانشگاه آبرن دانشجو بود و برای روزنامۀ این دانشگاه می نوشت. چون نوشته هایش بازتابی از دیدگاه ها و طرفداری اش از جنبش حقوق مدنی بودند، مدیریت دانشگاه از نوشتن بازش داشتند. پس از فراغت از دانشگاه و پیش از این که استعداد خود در نوشتن را بیابد، در بانکی بزرگ به حیث دیزاینر کار می کرد. پس از آن کار کردن را با مجلۀ تازه کار «آتلانتا» آغاز کرد. از نوشتنش در «اتلانتا» دیر نمی گذشت که نخستین پیشنهاد برای نوشتن دریافت و نخستین دو کتابش، یک مجموعۀ مقالات و یک رمان، به چاپ رسیدند. هر چند این کتابها مؤفق بودند، این پنجمین کتابش، «جادۀ درخت شفتالو» بود که نامش را بیشتر از پیش بر زبان ها جاری کرد. رمان های سایدنز  با واژه هایی هر چند ساده، داستان های زنان جنوبی را با زیبایی خاصی بیان می کند. خیلی ها او را نویسندۀ منطقه يی می خوانند و او خود می گوید:" هر آنچه می نویسم از جنوب است و از پیوندم با این جا." با وجود این، رمان های او تنها در یک منطقه نه، بلکه در کتابخانه ها و دلهای زنان در همه جا، جا دارند. آن هم شاید از این بابت که قصۀ زنان و صدای زنان چه در امریکای جنوبی باشند چه هم در جای دیگری یکیست. سایدنز از زنده گی زنان-هرچند در قالب یک منطقه- می نویسد، از دشواری های بزرگ شدن و زنده گی می نویسد، از عشق، از خانواده، از شخصیت و از دوستی حرف می زند. زمان هایش آیینه يی اند از زنده گی دختران خردسالی که بزرگ می شوند، با تابو ها می جنگند، و خود را، شخصیت خود را، می یابند.  سایدنز از مبارزات زنان می نویسد و از دشواری های به دست آوردن استقلال فکری و فردیت. سایدنز قدرت تصویر سازی عالیی دارد و نوشته هایش با کشش ویژه يی زنان را بدون محدودیت های زمانی و مکانی به خود می کشاند. او در شخصیت سازی دست بالایی دارد. در بسیاری از رمان هایش می توان مشابهت شخصیت ها را متوجه شد. قهرمانان داستان هایش از هیبی*، که زنی ضعیف است، به هیپولیتا، بانوی افسانه يی آب هایی آمازون، زنی قوی نماد و آزاده، تبدیل می شوند. سایدنز از مسیر زنده گی و مبارزات زنانی می نویسد که  از هیبی با همه ترس ها و ناتوانی هایش به هیپولیتای متفکر تبدیل می شود. آنن ریور سایدنز سالهاست با قلم توانای خود از زنان و زنده گی شان نوشته است. این بانوی دانشور کتاب های زیادی نوشته است که از جمله شانزده کتاب او در لست کتاب های برتر نیویارک تایمز قرار دارند. خیلی ها از نزدیکی نوشته های سایدنز به نوشته های مارگرت میچل حرف می زنند. هر چند، او خود به این باور نیست. او رابطۀ خود را با جنوب به یک ازدواجی تشبیه می کند که چندین سال از آن گذشته باشد. و می گوید که کتابهای او چون "برباد رفته" رمانتیک ساخته نشده اند و حقیقی تر اند. نه تنها کتاب خوانان از کارهای سایدنر راضی استند، بلکه کتاب نویسان هم هنرش را می ستایند. کارول ج. بسیت در بررسی یکی از رمان های سایدنز، «نورا، نورا»، آن را به کتاب «کشتن مرغ مقلد» هارپر لی مقایسه کرده است. همچنان، پت کانری رمان «جادۀ درخت شفتالو» را بهترین رمان جنوبی قرن خوانده است. و از سوی دیگر ستیفن کنگ رمان «خانۀ همسایه» را یکی از بهترین رمان های قرن 20 در ژانر رمان های ترسناک دانسته است. این نشان می دهد، که سایدنز در ژانر های دیگر-علاوه بر رمانتیک- هم دست بالایی دارد