می شنوم تلویزیون طلوع هفت ساله شده است. روز های آغازین طلوع به یادم استند. خیلی جدی به سوی بی بی جان می بینم و می گویم:"هفت سال پیش!؟ یعنی که من هفت سال پیش هم زنده بودم!؟" پس از ثانیه يی می خندم. بی بی ام که به ساده گی نمی خندد، از ساده اندیشی ام شگفت زده می شود و بلند بلند می خندد. در فکر فرو می روم. هفت سال خیلی طولانی است. آن قدر طولانی که در این هفت سال، صدا ها و برنامه های طلوع جزی از روزمره گی ها شده اند.

یک ماه پیش، پس از دو سال، طلوع  را دوباره یافتم. شاد شدم. طلوع بوی از خود بودن می دهد. بوی خانه. بوی کابل. برنامه های طلوع هر کدام برایم خاطره هایی را زنده می کنند. دلم برای شب هایی که با همه خانواده «ستارۀ افغان» را می دیدم، تنگ شده است. دلم برای پرنیان که حرفهای هنرپیشه های هندی را از بر کرده بود و هر جا که می توانست استفادۀ شان می کرد، تنگ شده است.

تلویزیون طلوع توانسته است با برنامه های آفتابی خود و با خلاقیت و آزاداندیشی در آفرینش خاطره های خیلی ها نقش بزرگی داشته باشد. از طلوع که برایم در این هفت سال لبخند ها و اشک ها و خاطره ها آورده است، سپاسگزارم.